۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

زنگ استراحت سکسی (کلیپ)

یه کلیپ 27 دقیقه ای.

استفاده از تایم استراحت.

سکس برای رفع خستگی .

مشاهده در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

ازپوشش تا لخت- قسمت آخر

صدای جيغ نازی دراومده بود، ناگهان احساس کردم که کيرم با چيز ديگه ای به غير از کس نازی برخورد کرد!!!!!!! دست سيمين بود که به هوای ماليدن کس زنم ميخورد به کيرم!!!!!! طوری بدنم لرزيد که اگه توقف نميکردم همون لحظه آبم اومده بود... سيمين ديگه بالا و پايين نمی رفت و کس پهنش رو ميماليد روی کير شوهرش... من بعد از مکث کوتاهی با وجود دست سيمين، دوباره شروع کردم به کردن... ولی خيلی آروم تا اگه سيمين خواست بتونه کيرم رو بگيره، که همين اتفاق هم افتاد و انگار منتظر چنين لحظه ای بود که با کير من هم بازی کنه، اگر اينکارو ادامه ميداد ديگه نميتونستم خودم رو کنترل کنم، برای همين از روی نازی بلند شدم و کنارش نشستم روی مبل تا با اين وقفه حالم رو به تاخير بندازم... سيمينم که مثل اينکه خسته شده بود از روی سعيد بلند شد و خوابيد روی زمين و روبروی ما... سعيد معطل نکرد و تا اومد بلندشه بره روش، سيمين گفت نه عزيزم صبر کن نازی هم بياد، بعد با سينا باهم بيايد مارو بکنيد!!!!!!! بعد به نازی گفت بيا توهم بخواب، ميخوايم باهم کس بديم تا خودمونو شوهرامون حسابی حال کنيم!!!!!! نازی با منومن گفت آخه چجوری سيمين جون؟! سيمين هم همونطور که خوابيده بود دقيقاً طوری چرخيد که پاهاش روبروی ما قرار بگيره، پاهاش رو از هم باز کرد و زانوهاش رو آورد بالا تا کسش خوب پیدا بشه، گفت...

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

آماده سازی برای سکس(کلیپ)

2 کلیپ کوتاه.

مراحل آماده سازی تا قبل از انجام سکس.

مشاهده در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۲۴, دوشنبه

عکس ایرانی- سری1(عکس)


                                    تعدادی عکس ایرانی.

                               عکسهای بیشتر در ادامه مطلب...

                  

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

ازپوشش تا لخت-9

فقط تنها چيزی که اون ترکيب زيبا رو بهم ميريخت، شالی بود که روی موهاش انداخته بود. سعيد هم تقريباً لباس شبيه به خود من پوشيده بود. بالاخره سيمين هم اومد نشست... سيمين به نازی گفت "نازی تو چرا معذبی عزيزم، پاشو مانتوت رو در بيار راحت باشی، اينجاهم که غريبه نيست"... من در ادامه حرف سيمين به نازی گفتم آره نازی جان پاشو لباستو دربيار راحت باشی... بعد به سمت سيمين سعيد و با اشاره به جلو موهای نازی گفتم: ببينيد خانم چه هنری داره، دو ساعت داشته جلو آيينه موهاشو سشوار ميکشيده! نازی خنديد و گفت خانم ها همه هنرمندن ديگه، چيه، شما آقايون حسوديتون ميشه!!! همه در حال صحبت و خنده بوديم که سيمين گفت "نازی جون موهاتو خوب درست کردی، بزار ببينم پشتشو چيکار کردی و..." نازی هم کم کم روسريش رو داد عقب تا سيمين ببينه... سيمين يدفعه گفت: "خب نازی جون بردار راحت باشی، منم که ميبينی چون حمام بودم انداختم سرما نخورم، بعد با نيم نگاهی به سعيد گفت منم سرم خشک بشه بر ميدارم. منم رو کردم به نازی گفتم آره عزيزم راحت باش... نازی هم که انگار منتظر تأييد من بود، از جاش بلند شد و روسريش رو برداشت، بعد گفت پس من برم توی اتاق لباسم رو هم عوض کنم و موهام رو شونه کنم... سيمين هم بلند شد و با نازی رفتن توی اتاق. با سعيد که صحبت ميکرديم گفتم چند وقتی ازتون خبری نبود؟ سعيد گفت درگير کارهام بودم، البته ميخواستم هفته پيش دعوتتون کنيم که بياين اينجا، ولی نشد و اين هفته شد... سيمين از توی اتاق اومد بيرون و رفت توی آشپزخونه... اولش دقت نکردم، ولی فوراً متوجه شدم که سيمين شالش رو برداشته! بعد از چند دقيقه نازی هم از اتاق اومد بيرون، تا بيرون اومد به سيمين گفت ميخوای بيام کمک؟ سيمينم گفت نه عزيزم ممنون کاری ندارم، دارم چايی ميريزم، برو بشين منم الان ميام... نازی خانم با موهای باز اومد کنار من نشست... موقع نشستن تازه ياد پشت لباسش افتادم، اما نازی بسرعت تکيه داد تا پشتش پيدا نباشه. سيمين که اومد برای همه چايی گذاشت و رفت کنار سعيد روی مبل نشست. تا نشست دستش رو انداخت پشت گردن سعيد و خودش رو انداخت رو مبل!... با اين کار سيمين نگاهم متوجه زير بغلش شد که کاملاً صافِ صاف کرده بود... اينقدر صاف بود که با اون بازوهای نازش فرقی نداشت!...

۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

سکس مفید(کلیپ)

یه کلیپ 10 دقیقه ای.

کوتاه و مفید.

بدون صدا.

                                      مشاهده در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

ازپوشش تا لخت-8

نازي گفت نه، سيمين با من خداحافظي کرد و گفت از قول اونا از تو معذرت خواهي بکنم و بگم که ببخشيد ديگه خيلي مزاحمتون شديم و چون بايد سعيد ميرفت محل کارش بايد زود ميرفتيم، ديديم شما خوابيد بيدارتون نکرديم... گفتم کي رفتن حالا؟ نازي گفت نزديک هشت بود فکر کنم. گفتم حالا هوا خوبه؟! انگار خيلي گرمته؟! با همين وضع ديشب خوابيدي شما؟!!!! نازي گفت خب آره، مگه چيه، خب کسي نبود که با سيمين رو تخت خوابيديم، صبح با صداي آقا سعيد از خواب بيدار شدم، ولي چشمام رو باز نکردم، داشت با صداي آروم از پشت در سيمين رو صدا ميکرد، منم خودمو زدم به خواب، هرچي سيمينو صدا کرد بيدار نشد، منم خوابيده بودم، يه لحظه صداي سعيدو شنيدم که خيلي نزديک بود، اومده بود بالاس سر سيمين پواش بهش ميگفت بلند شه!!!! گفتم اونوقت شما چيکار کرديد؟؟؟ گفت هيچي خب، خواب بودم ديگه! گفتم با چه وضعي؟ گفت خب لباس نداشتم ولي ملافه تا روي پاهام رفته بود پايين ديگه، بعدم زشت بود يه دفعه بلند ميشدم کلي بازي درمي آوردم و خودمو ميپوشوندم، نميدونستم که ممکنه کسي بياد توي اتاق خب، ولي پشتم به سيمين بود... يه لحظه ناراحت شدم! تو دلم گفتم به به، خانم کون لخت خوابيده جلوي سعيد، کس نازي هم چون برجسته هست، وقتي ميخوابه از پشت ميوفته بيرون از لاي پاش! که نازي ادامه داد: فکر کنم آقا سعيد داشت به سيمين ور ميرفت، چون سيمين به آقا سعيد ميگفت نکن نازي يه موقع بيدار ميشه! گفتم همينجوري از خواب بيدار شدي ديگه، مگه سيمينم لخت خوابيده بود؟؟!! درحاليکه هنوز روم نشسته بود، کمي لاي پاشو فشار داد روي من و گفت اِ اِ... به توچه که اون ديشب چي پوشيده بود؟ سعي کردم خودم رو بي تفاوت نشون بدم تا فکر کنه برام اهميت آنچناني نداره که بدونم، بعد گفتم خب از اين لحاظ که ميخواستم بدونم راحت خوابيديد يا نه!!! نازي با حالت ناراحتي گفت نه بابا!!! گفتم چرا؟؟...

۱۳۹۰ مرداد ۲۰, پنجشنبه

وقت استراحت(کلیپ)


یه کلیپ 9 دقیقه ای از تمرین بوکس.

پسری که از وقت استراحتش استفاده میکنه.

دختری که به دوستش حال میده.

ببین و حالشو ببر.

مشاهده در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

شامپو فرش

اين داستان بر ميگرده به ٢ سال پيش وقتي من ٢٢ سالم بود،من يه زندايي ناز و سكسي دارم كه چون زنداييم بود سعي ميكردم نگاه هاش و رفتارشو بزارم پاي زن دايي بودنش نه علاقش به سكس با من.اما دوسال پيش عيد يه سري اتفاقات افتاد كه باعث شد نظرم كاملا عوض بشه تازه بفهمم چه زندايي حشري و نازي دارم...
اون سال قبل از عيد مامانم همه دايي و خاله هارو دعوت كرده بود خونه چون نزديك عروسي يكي از خواهرام بود،از قرار منم تازه يك ماهي بوداز بهم زدنم با دوست دختر قبليم كه تقريبا هر شب هم خونه اي هاشو ميپيچوندو با هم سكس داشتيم گذشته بود و شديدا سكس از سر وروم مي باريد،اون روز هي ميديدم زندايي يه جووري نگام ميكنه،انگار كسي كه خماره و خيلي زياد بهم خيره ميشد،تا اينكه ظهر بعد از نهار خاله ها دور خواهرم بودن و داشتن كمكش ميكردن واسه كاراي لباس عروسش و كل وسايل خياطي دم دست بود،منم سريع وقت و غنيمت شمردم و يكي از كراواتاي خوشگلمو كه دوست داشتم باريك كنم آوردم گفتم تا دستتون به چرخه بي زحمت اينم واسه من رديف كنيد،همون موقع زندايي گفت شما ولش كنيد من خودم به آرش جون كمك ميكنم،منم از خدا خواسته نشستم يه گوشه اتاق پيش زندايي و هي توضيح دادن بهش،سرمون تو سر هم بود و از اونجايي كه پستوناي زندايي من ٨٥ ه و هيچ وقت يقه بسته نميپوشه با اون حالت نشستنش كامل چاكش پيدا بود و من داشتم توضيح ميدادم و چشام لاي پستوناي سفيد و گرد زندايي بود كه لامثب عجب پستونايي هم بودن،همينطور كه داشتم ميگفتم زندايي اينطوري تا كن... ديدم دست داغشو گذاشت رو دستم و با يه لبخند شيطنت آميز گفت نه اينطوري خوب ميشه و هي دستمو ميماليد،ديگه من فهميدم كه يه چراغ سبز از طرف زندايي دارم،بعد از كراوات زندايي به بهانه خريد گوشي موبايل بهم گفت آرش من شمارمو بهت ميدم يه چنتا گوشي خوب واسم پيدا كن منم گفتم چشم زندايي و گذشت تا شب،شب بهش مسج دادم كه چه خصوصياتي ميخواي داشته باشه،اونم با يه چنتا مسج سعي كرد جواب بده،بهش گفتم راستي زندايي چرا تا اين موقع بيداري مگه نميخواي بري پيش دايي ؛)
گفت...

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

لز در دفتر(کلیپ)

  یه کلیپ 27 دقیقه ای.

لز در دفتر کار .

دیدنی ویژه لزبین ها.

مشاهده و دانلود در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

خاله نرگس

اسم من سینا هستش و23 سالمه و دانشجو هستم.
اول اجازه بدید این رو بگم که خودم از این موضوع اطلاع دارم که سکس با محارم کار درستی نیست
و من خودم هم از سکس کردن با محارم مخالف هستم ولی واقعا سکس من با خاله ام یک جورایی متفاوته . و وقتی که خودتون داستان من رو بخونید متوجه این موضوع میشید .
کوچکترین خاله من اسمش هست نرگس (مستعار) و 25 سالشه و الان که دارم این داستان رو می نویسم از شوهرش جدا شده .
خاله نرگس خیلی خوشگلتر از بقیه خواهرهاش یعنی مادر من و خاله هام هستش . و از اونجایی که خواستگار زیاد داشت زود عروس شد . تقریبا من ترم اول دانشگاه بودم که خاله ام عروس شد .
شوهر خاله نرگس که اسمش محمود بود و تک فرزند هم بود , توی طلا فروشی باباش کار می کرد
اوایل زندگی بدی نداشتند ولی بعد از یک سال که مشخص شد محمود مشکل داره و نمی تونه خاله ام رو بچه دار کنه , کم کم دعواها شروع شد . لازمه این رو بگم که دعوای بین خاله ام و محمود فقط به دلیل بچه دار نشدن نبود . خاله ام یکی دو بار از دوستاش شنیده بود که شوهرش چشماش دست خودش نیست و توی مغازه زیادی با خانمها لاس می زنه . واقعا هم همینجوری بود . من نمی خوام از خاله ام طرفداری کنم ولی واقعا محمود هنوز بچه بود و با اینکه ازدواج کرده بود هنوز تو کار مخ زدن و دختر بازی و این چیزها بود و زیاد ب فکر خانه و خانواده اش نبود .
خلاصه بچه دار نشدن این دو تا و بچه بازی های محمود , باعث شد این دو نفر از هم طلاق بگیرن .
روزی که خاله ام طلاق گرفته بود هیچ کس توی خونه مادر بزرگم حرف نمی زد . همه یه جورایی غصه دار بودن آخه اولین طلاقی بود که توی فامیل ما انجام میشد . هنوز یک ماه از جدا شدن خاله نرگس از شوهرش نگذشته بود که ما می شنیدیم که واسش خواستگار اومده . ولی خاله ام هر کدوم رو ب یه دلیلی رد کرده بود .
مثلا یکی رو ب دلیل اینکه سنش زیاد بود رد کرده بود و یکی دیگه رو هم ب دلیل اینکه از خودش بچه تر بود .
خلاصه خاله نرگس به هیچ کدوم از خواستگارهاش جواب نداد که نداد و موند خونه مادر بزرگم .
جرقه ماجرا بر می گشت به اولین دفعه ای که کون خاله ام رو دیدم , اونموقع ترم سوم دانشگاه بودم .
ماجرا از این قرار بود که هیچ کس خونه مادر بزرگم اینها نبودن و همه رفته بودن بیرون از شهر و خاله ام که شاغل بود خونه مونده بود . منم که درس داشتم مونده بودم خونه و تنهایی داشتم جزوه هام رو می خوندم که گوشی خونمون زنگ خورد . نمی خواستم برم جواب بدم ولی از اونجایی زیاد زنگ خورد . مجبور شدم بلند بشم برم جواب بدم .
خاله نرگس بود که زنگ زده بود و بهم گفت...

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

منو بکن(کلیپ)


یه کلیپ 17 دقیقه ای از خانمی که تنش میخاره.

ببین و حالشو ببر.

مشاهده و دانلود در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

ازپوشش تا لخت-7

حواسم نبود دارم چيکار ميکنم که پاهام رو چسبوندم از بقل به رون نازي، تا نازي سفتي کيرم رو حس کرد، فوراً به طرف من نگاه کرد و گفت مثل اينکه خيلي رفتي تو جو فيلم! آروم گفتم نه بابا، اينارو ببين دارن چيکار ميکنن، آروم فقط نفهمن! نازي کمي به بغل نگاه کرد، تا اونارو ديد گفت: هـــين، واي، اينارو، حالشون خوب نيست!!!!!!!!!!!! گفتم تو چيکار داري بذار راحت باشن خوب. بعد گفتم منم ميخوام، حالم بد شده خب. نازي گفت برو ببينم فکر کرده اينجا... ديوونه نمي شه که... گفتم خب آروم يه جوري که معلوم نباشه. اونم که ديد من اصرار ميکنم و سيمين هم با سعيد راه اومده، دستش رو از روي شلوار کشيد روي کير شق شدم و شروع کرد به ماليدن از روي شلوار... کيرم که داشت از ديدن صحنه ماليدن پستون هاي سيمين توسط سعيد منفجر ميشد، با ماليدن نازي هم ديگه به اوج خودش رسيده بود... با يه دستم شروع کردم به آرومي به بازکردن دکمه هاي پيرهن نازي... تا بازشون کردم دستم رو بردم توي سوتين توري که پوشيده بود... نازي ميگفت سينا نکن زشته به خدا،،، منم ادامه ميدادم و ميگفتم خب حالم بده، تازه اوناهم خودشون دارن همين کارو ميکنن... نازي مقاومتي نميکرد ولي کمي خجالت کشيده بود چون ديگه کم کم بدون حرکت دادن سوتينش از جاش، سينه هاشو به سختي در آورده بودم و انداخته بودم بيرون و داشتم باهاشون بازي ميکردم، اونم همينطور از روي شلوار محکمتر کيرمو ميماليد... سعيد هنوز سرش کنار سيمين بود و فقط سيمين ديده ميشد که گاهش چشمهاشو ميبست... سرمو بردم روي سينه هاي نازي و شروع کردم به بوسيدن يواش زير سينه هاش، ولي خيلي طول نکشيد چون نتونستم خودمو کنترل کنم و نوک پستون نازي رو کردم توي دهنم، اولش آروم آروم نوک پستونشو با لبام ميمکيدم، ولي اينقدر حالم بد بود که يک دفعه نوک قهوه اي شو گذاشتم لاي دندونام آروم فشار دادم، نازي از شوکي که يدفعه بهش وارد شده بود بي اختيار جيغ کوتاهي زد...

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

کف دستی (کلیپ)

 یه کلیپ 11 دقیقه ای از کف دستی وساک زدن.

مطمئن باش آبت میاد.

فوق العاده شهوت انگیز.

مشاهده در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

سکس با مامانم

اسم من کامرانه پدرم ارتشی بود و در مهران خدمت میکرد. برادر بزرگم محصل بود و سرش تو کتاب ودرس مدرسه بود و برادر کوچیکه منم کلاس چهارم ابتدایی بود. منم حدودا چهارده سالم بود یه روز که داداش بزرگم رفته بود مدرسه داداش کوچیکه منم رفته بود دبستان. من مونده بودمو مامانموخواهر کوچیکم.
یادمه خواهرم یه یکی دوماهه بود که من تو این فکر بودم که بچه از کون مادر در میاد یا نه. خیلی دراین مورد فکر میکردم خلاصه سردر نمی اوردمو بی خیال میشدم. یه روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم مامانم خوابیده (به من نخندید اون موقع بچه های تو سن من کمتر به این چیزا فکر میکردن )مخصوصا تو خونه ما من کلا از اول منحرف بودم خلاصه داشتم میگفتم تازه از خواب بیدار شده بودم که چشمم به کون قنبل شده مامانم افتاد یواش یواش رفتم جلو اروم چسبوندم به مامانم. حس عجیبی داشتم نمیدونستم باید چکار کنم خلاصه فشارو بیشتر کردم دیدم واقعا ازدستم خارجه. آخر ترسیدم که مامانم بیدار بشه. رفتم دستشویی که وضع کیرمو ببینم.
خلاصه وقتی از دستشویی اومدم حس کردم کیرم داره درد میگیره ویواش یواش دردش شدید شد و دیگه طاقتم تموم شد یواش یواش شروع کردم به ناله کردن که مامانم بیدار شد و گفت چی شده؟ من هم گفتم اونجام درد میکنه به خودم میپیچیدم. خلاصه گفت ببینم چی شده یه ذره خندش گرفته بود. خلاصه گفت اروم باش تا ببینم یواش یواش شلوارو شورت منو کشید پایینو...

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

ازپوشش تا لخت-6

و زن تيم بازنده هم هرچي که شوهرش ازش بخواد نبايد نه بياره! بازي حساس بود و هر کسي براي خودش انگيزه اي داشت تا توي گروه برنده باشه. من و سيمين روبروي هم نشستيم و نازي و سعيدم با هم. بازم ما دو دست اول رو گرفتيم، ديگه همه خيلي خودموني تر از قبل شده بوديم و درصورت اشتباه حتي گاهي پرخاش هم ميکرديم به هم. يه بار نزديک بود که نازي بپره طرف سعيد ديگه! سيمينم ديد که نازي داره راحت با سعيد شوخي ميکنه، اونم از فرصت استفاده کرد و پاشو آورد بالا و به شوخي صندل راحتي که پاش بود با پاش پرت کرد به من! من فقط خنديدم و عکس العملي از خودم نشون ندادم، ولي بار دومي که خواست با اون پاش اين کارو بکنه، منم که ديدم دختر خاله شده، کم نياوردم و پاشو که تو هوا دراز کرد، فوراً گرفتم و يه پاش تو دستم من مونده بود، سعيد قه قه ميخنديد و به سيمين ميگفت حقته!، تو عالم شوخي بودم، به خودم که اومدم ديدم واي!!!!!! يه پاي ناز با ناخن هاي لاک زده توي دستمه!!!!!!! و اونم مثلاً پاشو ميکشيد!!! شايد همه اين اتفاق چند ثانيه هم طول نکشيد ولي پيشرفت چشمگير رابطمون برام خيلي جالب بود، شايد براي اعتمادي که بود و اينکه هممون مستعد اين وضعيت بوديم... بازي ادامه پيدا کرد و...

۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سه‌شنبه

دستمالی دوست در خواب (کلیپ)

 یه کلیپ 8 دقیقه ای لز.

دستمالی کردن دوست در خواب.

ویژه لزبین های عزیز.

مشاهده و دانلود در ادامه مطلب...

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

عاشقتم داداشی

اولين باري كه متوجه شدم داداشم واقعاتونخمه روزي بودكه اتفاقي دفترچه ياداشتشو ديدم توصفحه اول نوشته كاش يه شب تينا زنم بودفرداش تيرباران ميشدم. پشت بندش يه مشت اراجيف عاشقانه ليلي ومجنوني بودالبته قبلش متوجه ديدزدنهاو جابجايي لباس زيرهام شده بودم ولي زيادحساس نبودم راستش ديگه عادت كرده بودم. هرجاميرفتم همه نگاههادنبال اين كون تپل وگردم بودولي من هنوز براش صاحب پيدا نكرده بودم. از كون بمادرم رفتم اونم درعين تناسب اندام اولين چيزي كه ازش به چشم كون تراشيده وخوش فرمشه. كون من ولي سايز كوچكترش اما دست نخورده بود.
يه روزتوخونه بيكار بودم به سرم زد كمي داداشمو اذيت كنم. از حموم كه دراومدم يه تاپ صورتي پوشيدم يه شورت توري باشلوار راحتي سفيدو چسبون.